شهر یثرب غرق سوز و آه بود
فصل فقدان رسول الله بود
عاقبت چشم پیمبر بسته شد
قلب زهرا و علی بشکسته شد
تا نبی آماده پرواز شد
سوی آلش باب فتنه باز شد
در سقیفه عده ای سنگر زدند
پشت پا بر بیعت حیدر زدند
آتشی از کینه بر افروختند
قامت طوبی جنت سوختند
بارش شلاق باریدن گرفت
داس هم تصمیم گل چیدن گرفت
چشم اهل آسمان در خون نشست
تا که زهرا را عدو پهلو شکست
باز هم این بغض ها پایان نیافت
تیغ بران شد سر مولا شکافت
مرتضی جون جانب مینو گرفت
کشتی دین خدا پهلو گرفت
تا که یکتا مرد عالم آرمید
موسم جولان نامردان رسید
عشق را از پشت با خنجر زدند
مجتبی را ضربه از همسر زدند
هر که بغضی داشت از آل کسا
بی درنگ آمد به دشت نینوا
تا که کار کفر و دین بالا گرفت
مرتضی چشمان زهرا را گرفت
بچه های فاطمه پرپر شدند
آل هاشم یک به یک بی سر شدند
شد سر خون خدا برنیزه ها
زلف او در دست طوفان شد رها
اهل بیت او تک و تنها شدند
عاقبت آواره صحرا شدند
بعد آن هم جمله آل مصطفی
گشته هر یک کشته زهر جفا
تا که دست ظلم روزی از قضا
جام زهری ریخت در کام رضا
از شرار زهر آن طاغوت پست
آتشی در جان مولامان نشست
بین حجره ناگهان از پا فتاد
زیر لب ورد زبانش یا جواد
تا لب لعلش به خون آلوده شد
بعد عمری عاقبت آسوده شد
بعد او هم خدعه و فتنه گری
بود برجا تا امام عسگری
تکیه بر دیوار بد عهدی زدند
حرف از نابودی مهدی زدند
لیک اینبار از عنایات خدا
درپس پرده نهان شد یار ما
از نگاه اهل فتنه گشت دور
شد ذخیر تا رسد روز ظهور
گرچه دیگر دشمنش جانی نداشت
لیک گویا راه پایانی نداشت
در همه ادوار فتنه گشت و گشت
تابپا شد فتنه هشتاد و هشت
دشمنی و جهل با هم ساز شد
بار دیگر فتنه ای آغاز شد
فتنه جو آماده پیکار شد
بار دیگر کربلا تکرار شد
روز عاشورا شد و آن شد که شد
آنچنان در شهر تهران شد که شد
فتنه ها رنگ و لعابش فرق داشت
پاسخ هل من...جوابش فرق داشت
لیک دشمن اشتباهی محض کرد
شیعه را کوفی و شامی فرض کرد
این همه اخلاص و غیرت را ندید
چشم بینا و بصیرت را ندید
یک نفر با او نگفت از روی عقل
نقشه های تو ندارد بوی عقل
این همه نادانیت از روی چیست؟
بی خرد اینجا که شهر کوفه نیست
عاقبت دیدی سرت بر سنگ خورد
فتنه سبز تو مهر ننگ خورد
با عنایات خدا و رهبری
شد نه دی افتخار دیگری
بار دیگر یک زمستان شد بهار
ماند ایرانی در اوج اقتدار
صحبتی دارم در آخر با ولی
با ولایت تا شهادت...یاعلی
برچسب ها: انقلاب (4)، | نظر